Wednesday, September 08, 2004

غلزائي – غلجائي – حلجي :



بو يازى خلج قطعه اى از تركى باستان وئبلاگيندان آلينيبدير.

غلزائي – غلجائي – حلجي

پـوهـانـد دكتور جلال الدين صديقي

خلج

1

غلزائي – غلجائي – حلجي : كلمه خلج هم با معناي محل وهم به معناي قوم هر دو آمده و ذكري از ان در كليه كتب جغرافياي عرب و آثار قديم دري رفته است، اصطخري در ترك بودن آنان تصريح دارد و حتي لسان آنان را هم تركي خوانده است، صاحب معجم البلدان مينويسد : خلج به فتح اول و تسكين ثانيه و اخره جيم موضع قرب غزنه من نواحي زابلستان، مؤلف برهان قاطع مينويسد : خلج طايفه اي باشند از صحرا نشينان و تركان . دكتر معين در حاشيه همان كتاب نوشته است : نام قبيله ترك و اسم تركي آن بدون شك قلج است، اين قبيله از قرن چهارم در جنوب افغانستان بين سيستان و هند ساكن بوده اند، اثير نيز در الكامل ذكر افغان و خلج را آورده است، مؤلف تاريخ سلطنت از غلجائي ها با نحوي ياد ميكند كه گويا زبان خود را از تيره اي كه نيستند بشمار مي آرند، مؤلف تاريخ فرشته جاييكه از نسب افغانان صحبت ميكند خلج را از افغان تيره جداگانه ميداند، بارتولد در جغرافياي تاريخي ايران مينويسد : شكل خواين كلمه خلج از روي اشتقاقي است كه رشيد الدين و بعضي از مؤلفان ترك ذكر مي كنند، در هندوستان كه يكي از سلسله ها از بين اين اقوام بيرون آمده است اين نام طايفگي با خلج « بكسر خا » تلفظ ميكردند، خلجها بعد زبان افغاني را قبول كرده با افغانها يك شدند و اكنون در بين افغانها پرجمعيت ترين طوايف را تشكيل ميدهند، بارتولد توضيح ميكند : شايد كلمه خلج از قلج و خولج تركي نيامده باشد و شكل قديمي آن غلج و غرچ باشد، چنانكه ولايت كوهستاني قسمت علياي مرغاب به غرچ و غرشستان موسوم بود، اهالي اين ولايت را غزچ مي گفتند. غرچ يك اصطلاح قوميست كه تا به امروز شكل خلج در آسياي وسطي باقيمانده كه در مورد سكنه آريايي ولايت كوهستاني سمت علياي آمور دريا استعمال ميكنند.

بارتولد باز در كتاب تركستان خود ذكري از خلج ميكند و غلجايي ها را همان خلجها ميخواند، ل . و . مسن اين عقيده را رد كرد، اما بارتولد با پاسخهاي ديگر عقيده اول خود را مؤكد تر ساخت، چنانچه براي اثبات قول خود شرحي از جهان نامه نسخه منحصر به فرد كه در حدود سال 1200م نوشته شده و از آن محمد ابن نجيب بكران است مي آورد : قومي از تركان از حدود خلخ به حدود زابلستان افتادند و در نواحي غزنين صحراي است آنجا مقام كردند پس به سبب گرمي هوا لون ايشان متغير گشت و به سياهي مايل شد و زبان نيز تغيير پذيرفت و لغت ديگر گشت و طايفه اي از ان جمله به حدود باورد افتادند بهره كي مقام ساختند و خلخ را مردمان به تصحيف خلج ميخوانند، دارمستروبيلو نيز خلجي ، غلجي را يكي ميدانند، طايفه خلخ را به اشكال خرلج، قرلق، قرلغ و غيره، نير ضبط كرده اند، و تركان خلخ به زيبايي و نيكويي اندام در ادبيات دري شهرت دارند. چنان كه كساي مروزي گويد

نرگس نگر چگونه همي عاشقي كند
بـر چشمكان آن صنم خلخي نـژاد

گويي مگر كسي بشد از آب زعفران
انگشت زرد كرد و به كافور بر نهاد

به قول پوهاند داكتر جاويد : خلج هم نام جاي وهم نام قوم است، و سرزمين خلج نزديك كابل و غزني بوده است، و خلجها در همين حدود ميزيستند و هنوز در زمين داورـ علاقه اي بنام خلج معروف است، بگمان اغلب تلفظ لفظ خلجي و غلجي به سكون دوم درست تر مي نمايد، خاصه اگر به پذيريم كه كلمه غلجي هما خلجي است و ريشه آنرا از غرچ بدانيم، اما بنا بر عقيده بعضي اگر آنرا از شكل تركي قلج تصوركنيم تلفظ آن با فتح دوام خواهد بود، داكتر جاويد تصريح ميكند كه اين كلمه به عقيده وي تركي نبوده و خاصه با قلج تركي ارتباطي ندارد و غالبأ كلمه خلج شكل ديگر غرچ است، وي چنين نتيجه ميگيرد كه خلجي ها همان غلجائي و غلزائي ها است، اما در اينكه از نظر نژاد اصلا ترك بوده اند يا خير بطور مسلم نميتوان اظهار عقيده كرد، چنانكه ديديم گاهي كلمه افغان جدا از خلج ذكر شده و گاهي آنها بنام افغان شناخته شده اند، اما يك نكته را بايد در نظر داشت كه گاهي اقوام آريايي ماوراء النهر را نيز به مناسبت مجاورت با قبايل ترك، ترك خوانده اند، حال أنكه اصلا ترك نبوده اند وهم ممكن است خلج نژاد مختلطي ترك و افغان باشد.

رك : مجله ادب . سال ششم . شماره دوم ـ جوزا ـ سرطان . 1337ش . ص 1 تا 10 .

پوهاند حبيبي نيز تلفظ خلج را در مورد خلجي صحيح دانسته است وبيان داشته است كه تلفظ كنوني خلج همان غلجي است كه عبارت از قبايل افغاني ساكن حدود غزنه و زابل باشند وسلسله شاهان خلجي هند نيز بسيستان تعلق داشت و ميرويس و محمود واشرف شاهان هوتكي نيز غلجي و خلجي بودند

رك : زيرم.يس ص 170 زين الاخبار گرديزي . چاپ تهران . 1347ش .

آنچه درباره نژاد شناسي افغانستان تاكنون مطرح شده است، همانا ملاحظات تاريخي مبتني بر روايات گوناگون بوده است، كه غالبأ جنبه ي اساطيري و متني داشته است، دراين گونه موارد بايد مردم شناسان پژوهش هاي علمي انجام دهند وبا استفاده از اصول و موازين نوين علمي و تعيين شاخص هاي از قبيل شاخص اندازه گيري جمجمه دماغ، قيافه و چهره و چشم و ابرو و اندام و غيره مسايل عنعنوي، نوع تغذي، محيط زيست و روابط اجتماعي فرهنگي و اقتصادي و امثال آن بطور مشخص پژوهشهاي علمي را مستند سازند تا بتوان بران اعتماد نمود، و حتي اين گونه نمونه گيري ها بنا بر وضع جغرافيايي كه افغانستان كنوني داشته است و اختلاط و امتزاج هاي كه صورت گرفته است، نميتواند تعميم يابد فقط و فقط در مورد همان شخص مورد نظر و حداقل خانواده كوچكي كه از ان نمونه برداري شده است، صدق خواهد كرد و بس . از سوي ديگر اين نكته نيز بايد مد نظر گرفته شود كه در كشور عزيز ما برعكس روش گذشته، ديگر بر مبناي نژادي و يا ديگر ملاحظات تعصبي و خوني و قبيله اي به كسي امتيازي داده نخواهد شد و بعد از اين اگر امتيازي به كسي تعلق بگيرد، همانا بر اصل لياقت، استعداد و كارروائي و تخصص آن شخص خواهد بود تا بدين گونه نيازمنديهاي جامعه رفع گردد و راه تكامل پيشرفت وترقي براي آينده روشن و تابنده كشور عزيز ما افغانستان سربلند هموار و مساعد گردد، از اينجاست كه ما ملاحظات نژادي را صرفأ به منظور انجام پژوهشهاي تاريخي و مردم شناسي كه بيشتر بر اصول و موازين علمي و پژوهشي متكي باشد، بايد مد نظر قرار دهيم نه برداشت جاه طلبانه و فاشستي، كه اين خود زمينه را براي پژوهشهاي تاريخي و جامعه شناسي و مردم شناسي با وسعت نظر ديد فراخ و روشنفكرانه بيش از پيش در كشور ما فراهم خواهد ساخت.

منبع : http://www.khorasan.de/afghanistan/afghans/1-1-ghaldjai-afghanistan-.htm

0 Comments:

Post a Comment

<< Home