Thursday, June 09, 2005

خلج در «ديوان لغات الترک»



بو يازى خلج قطعه اى از تركى باستان وئبلاگيندان آلينيبدير.
خلج در «ديوان لغات الترک»

سید حیدر بیات

heydarbayat@yahoo.com

ديوان لغات الترک (تاليف شده به سال 466 ه.ش) تقريبا در مورد اکثر قبايل ترک به خصوص از ديدگاه زبانشناسي اطلاعات در خور توجهي ارائه داده و از اين جهت قديمي‌ترين و جامعترين منبع موجود به شمار مي‌آيد.‌‌ اما متاسفانه اين ديوان در مورد خلجها تقريبا ساکت است و اطلاعات بسيار اندکي به دست ما مي‌دهد که جنبه‌ زبانشناختي و اتيمولوژيک ندارد. تنها در يک مورد کاشغري اشاره مي‌‌کند که خلج‌ها به جاي واژه‌ء قاف از خ استفاده مي‌کنند. کاشغري در مدخل قيو مي نويسد: «قَيوُqayu : [کدام, کو؟] بصورت خَيُوxayu هم تلفظ مي­شود. حرف «ق» از حرف «خ» ابدال يافته است. اوغوزان و قپچاقان «ق» را به «خ» بدل مي­سازند. اينان گروهي از خلج xalaç ها هستند. اينان قيزيم qızım را که ديگر ترکان مي­گويند, خيزِمْ xızım تلفظ مي­کنند. و نيز به جاي قَنْدا اَرْدِنکْqanda ərdiŋ به گويش ديگر ترکان, آنان مي­گويند. خَنْدا اَردِنْکxanda ərdiŋ يعني: کجا بودي؟

(ديوان،‌ ترجمه فارسي دکتر صديق،‌ ص543)

امروزه خلجها به دختر کيز و خيز مي‌گويند (ن.ک:‌خلج تورکجه‌سينده سؤزجوکلر،‌سيد حيدر بيات،‌وئبلاگ خلج)‌ و جالب آنکه شاهسونها به پسر خيزان مي‌گويند که احتمال تاثير همجواري چند صدساله خلج‌ها در آنان باشد.

کاشغري يک بار ديگر نيز به خلجها اشاره مي‌کند و در مورد وجه تسميه قوم خلج به قضاوت مي‌نشيند که البته مبناي اين قضاوت تنها بر پايه يک اسطوره است که نمي‌توان آن را قبول کرد. اما از ديدگاه تاريخي حائز اهميت است و نشان‌دهنده اين است که ترکان دوران سلجوقي خلجها را جزئ اقوام ترک مي‌دانستند،‌ کاشغري در مدخل ترکمان مي‌نويسد: «تُرْکْمانْtürkmən : اينان اوغوزان هستند. داستان «ترکمن» ناميدن اينان چنين است: به روزگاري که ذوالقرنين از سمرقند گذشت و آهنگ ديار ترکان کرد, خاقاني جوان به نام شوşu بود که قشوني انبوه داشت و در نزديک بالاسغون, قلعه­اي با نام «شو» بنا کرده بود. همه روزه سيصد و شصت نوبت در مقابل کاخش, براي بيگان طبل نوبت مي­نواختند. وقتي خبر نزديک شدن ذوالقرنين را به خاقان شو رسانيدند, گفتند: - چه فرمائيد؟ آيا نبرد کنيم, فرمان شما چيست؟ شو, چهل ترخان (= سپهسالار) را به اطراف رودخانه­ي خُجَنْدْxocənd فرستاده بود که نگهباني دهند و از مسير گذر ذوالقرنين او را آگاه سازند. افراد قشون [اسکندر] از کنار آنان گذشتند و آنان نفهميدند ولي خاقان آسوده خاطر بود. خاقان حوضچه­اي از نقره داشت که هنگام سفر, همراه خود مي­برد و آن را پر آب مي­کرد و اردک و مرغابي در آن مي­افکند که شنا کنند. هنگامي که از او پرسيدند: - چه فرمان مي­دهيد؟ نبرد کنيم يا نه؟ او به پاسخ گفت: - اين اردکان و مرغابيان را بنگريد که چگونه در آب فرو مي­روند! از اين پاسخ, حاضران به گمان اينکه خاقان آمادگي نبرد ندارد و نيز کنار نخواهد رفت, دل نگران شدند.

ذوالقرنين رود خنجد را پشت سر نهاد طلايه­داران خاقان آمدند و از عبور اسکندر خبر دادند. و خاقان در دم امر به نواختن طبل و دهل کرد و به سوي خاور روانه شد. مردم از اينکه خاقان بي­ساز و برگ و بدون آمادگي آهنگ عزيمت کرده بود, دچار ياس شدند. همگان را ترس و وحشت برداشت. هر کسي مرکبي يافت, بر روي آن پريد و به دنبال خاقان راه افتاد. هر يکي, مرکب ديگري را مي­گرفت. سحرگاهان اردوگاه به بيابان بر هوتي بدل شده بود. در آن روزگاران هنوز شهرهاي طراز, اسفيجاب, بالاساغون و جز آن بنا نشده بود, بعدها ساخته شدند. مردم آن سرزمين­ها, کوچ­نشين بودند و در چادر و خيمه زندگي مي­کردند.

هنگامي که خاقان آن ديار را ترک گفت, بيست و دو تن از آنان با فرزندان و عيال خود باقي مانده بودند که شبانگاه نتوانسته بودند چارپايان خود را بيابند و آنجا را ترک گويند. اينان, همان کسانند که در آغاز کتاب, نامشان را نگاشتم و نشانه­هاي چارپايانشان را هم باز گفتم. مانند: - قِنِقْqınıq - سَلْغُرْsalğur و جز آن. اين بيست و دو تن در اينکه در آن جاي بمانند و يا پياده گام در راه نهند, در بحث و کشاکش بودند که ناگهان دو تن سر رسيدند. اين دو, بارهاشان بر دوش و اهل عيالشان در کنار راه مي­سپردند, و به دنبال قشون مي­رفتند. خسته و عرق ريز بودند. آن بيست و دو تن, اين دو نفر را مهمان کردند و با آن سخن گفتند. آن دو تن چنين سر دادند: - شخص ذوالقرنين نام, مسافري است. در يک جا توقف نمي­کند. از اينجا نيز رد خواهد شد. و ما نيز در جاي خود, خواهيم ماند. آن بيست و دو تن به اين دو نفر به ترکي گفتند: - قالْ اَجْ qal aç يعني: درنگ کنيد و بمانيد و توقف نماييد! بعدها, آنان خَلَجْ xələc نام گرفتند. ريشه­شان از اين جاست که دو تيره­اند. ذوالقرنين چون به آنان رسيد و گيسوان آنها و نشانه­هاي ترک بر آنان مشاهده کرد, گفت: «ترک مانند!» يعني: شبيه ترک هستند. اين نام, از آنجا برايشان باقي ماند. ترکمانان در اصل بيست و چهار تيره­اند. ولي دو تيره از خلج­ها به برخي چيزها, از ايشان جدايي يافتند و ترکمان شمرده نمي­شوند. اصل داستان, همين است.

خاقان شو, به سوي چين ره سپرد و ذوالقرنين به دنبال او رفت. هنگامي که به اويغوران نزديک شد, خاقان به سوي ذوالقرنين پيش قراولاني انبوه فرستاد. ذوالقرنين نيز چنين کرد. در کوهساران اَلْتُونْ قانْ Altun qan به هم در آويختند (که امروز اَلْتُونْخانْ Altunxan ناميده مي­شود) و پيش قراولان اسکندر شکست خوردند پس از اين واقعه, ذوالقرنين با خاقان از در آشتي در آمد و شهرهاي اويغور را بنا نهاد و روزگاري نيز در آنجا به سر آورد. پس از آنکه ذوالقرنين آن ديار را ترک کرد, خاقان شو بازگشت و تا بالاساغون آمد. شهري بنا کرد و «شو», نام خود را بر آن نهاد. فرمان داد در آنجا طلسمي نيز ساختند. امروز, لک­لک­ها تا سويهاي آن شهر مي­آيند, ولي از آن طلسم نمي­گذرند و آن طلسم تا به امروز برقرار است.»

ديوان،‌ ترجمه فارسي دکتر صديق،‌ص 624))

دکتر صديق از اين قضيه به عنوان نخستين اسطوره­ي تاريخي در ديوان ياد مي‌کند و در مقدمه ترجمه فارسي ديوان مي‌نويسد: «به هنگامي که ذوالقرنين, سمرقند را پشت سر نهاده به سرزمين ترکان گام مي­گذارد, با فرمانده جوان ترکان موسوم به «شو» رو در رو مي­شود. وي کسي بود که قلعه­ي «شو» در نزديک «بالاساغون» را نيز بنا کرده بود. هر روز در ايوان کاخ وي در شهر, سيصد و شصت بار براي بيگان طبل و دهل مي­نواختند. زماني که خبر نزديک شدن ذوالقرنين را به «خاقان شو» مي­رسانند, بي­اعتنايي مي­کند و در پاسخ, به فرو رفتن اردکها در آب استخر نقره­اي متحرک خود اشاره مي­کند. و اين, در حالي است که چهل ترخان خود را براي کنترل اوضاع مرزي به اطراف رود خجند اعزام داشته بود. چون ذوالقرنين از رود خنجد رد مي­شود, خاقان بالفور به سمت مشرق به راه مي­افتد. مردم نيز به دنبال وي ره مي­سپرند. تنها بيست و دو نفر بر جاي مي­مانند. دو تن نيز خسته از راه و عرق ريزان به آنان مي­رسند. آن دو مرد مي­گويند: «ذوالقرنين مسافري است که سرانجام از اينجا هم رد شده, مي­رود ولي ما بر جاي خود مي­مانيم». بيست و دو تن ديگر به آنان «قال آج» (در معناي: «گرسنه بمانيد»). مي­گويند و اين ريشه­ي نام ترکان قالاج (= خلج) است که دو تيره­اند. و چون ذوالقرنين بر آنان مي­گذرد و آنان را در هيئت ترکان مي­بيند, به آنان «تورک مانند» خطاب مي­کند و نام «تورکمن» نيز از آن روزگار مي­ماند.

اين اسطوره را کاشغري در ريشه­يابي معناي کلمه­ي «تورکمن» مي­آورد. موضوع اصلي اسطوره, تکيه بر خردورزي و تدبير خاقان شو است که گرچه مي­توانست با ذوالقرنين مقابله کند, اما راضي به ريختن خون و تلفات انساني نمي­شود. نظامي گنجوي خردورزي خاقان ترک در اين اسطوره را از زبان او خطاب به اسکندر چنين به نظم کشيده است:

رقيب منا, خيـــــز و در پيش کـن
تو شو نيز و انديشه­ي خويش کن . . .
خطايي که اميـدواري دهــــــــد,
عتــابـــي کـــه بـر صلح ياري دهد,
فســـــــوني که بنـدد ره جنگ را
فريبي که نـــرمي دهــد سنگ را . . .
من و تو ز خاکيـــم و خاک از زمي
همان به که خـــاکي بـــود آدمـــي
همه سروري تا به خاک است و بس
کسي نيست در خاک بهتــر ز کــس!
تو يدل مشو, گرچه دستت قوي است
که حکم خدا بـرتر از خسروي اســت.
ربيع از ربيعي نمايـــــد ســــرشت
حمـــوز از تمـــوز آورد ســـرنـوشت.
سکندر به انصــــــاف نام آور است
و گـــر نـــه زما هر يک اسکندر است
مپندار کـــــز من نيايــــــد نبرد,
بـــر آرم بــه يک جنبش از کوه گرد.
وليکــــــن به شاهــي و نام آوري
نيم بـا تــو در جستـــن داوري. . . [1]»

ديوان،‌ ترجمه فارسي دکتر صديق،‌ مقدمه ص 59-60))
۱- خمسه­ي نظامي, تحرير سيد حسن ميرخاني, تهران ۱۳۶۳, ص ۶- ۵۸۵.
--------------------------------------------------------------------------------
توضيحى از مهران بهارى در باره ريشه كلمه خيزان در نوشته فوق: سلامּيازينيزداكى خيزان كلمه سى حاققيندا بير نئچه سؤزּ قيزان-خيزان-هيزان تورك ديلينين چوخلو لهجه لرينده او جومله دن توركييه٬ آزربايجان جومهورىسى (ناخجيوان) و عراق´داكى لهجه لرين بير چوخوندا وارديرּ معناسى دا اوشاق٬ گنج٬ دلي قانلى٬ اوغلان٬ يولداش٬ و عاييله٬ آرواد-اوشاق٬ سيلاحلى كندلى اوشاق و ּּּ ديرּ ايران´دا من بيله لى تكجه شاهسئوه نلر يوخ٬ بلكه همدان-كيرمانشاه´دا دا (سونقور´دا عاييله معناسيندا)‌ ايشله ديليرּ كؤكو حاققيندا ائتيمولوژيك سؤزلوكلرين چوخوندا قيز+آن (آن=كيچيلتمه اكى)‌ شكلينده آچيقلانيب٬ بير سيرا يئرلرده ده داغيستان آوارجاسى و ائرمنىجه دن آلينديغى قئيد ائديليبּ

ملاحظات حيدر بيات در باره توضيح فوق:بو سوزجويون حاققيندا دئمه‌لی يم که ائله قيز سوزجويونه باغلی بير سوزجوکدور. آنجاق اوغلان آنلاميندا ايشله نمه‌سی ده غريبه بير زاد دئييل. چون هم خلجلر و هم لوغات الترکده گله ن دئييشلرده کيشی سوزجويو آرواد آنلاميندا ايشله نيبدير. آمما ان اکی٬ کی ارن و اوغلان کلمه لرينده گليب کاشغری نين ده گؤزوندن ايراق قالماييب و يازير بو شاذ و نادير بير جمع اکيدير.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home